علیرضا گل پسرمعلیرضا گل پسرم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

علیرضا دردونه

سلللللللللللام

سلام به همه اونایی که به وبلاگ ما سر می زدند و ولی متاسفانه به وبلاگ به روز نشده مواجه می شدند تو این مدت خیلی درگیر بودم اولش که علیرضا مریض شد و یه هفته ای درگیر ویروسی بودیم که وارد بدن علیرضا جونننم شده بود و اونو راهی دکتر و آمپولش کرد که البته موفق شدیم اونو نابودش کنیم بعد از مریضی علیرضا هم امتحانای خودم شروع شد ما هم که کلا درس رو گذاشته بودیم واسه شب امتحان حسابی داغوووون شدیم که بالاخره امتحانا هم امروز تموم شد و با خیال راحت پای کامپیوتر نشستم ...
28 خرداد 1393

6 ماهگی

خیلی وقته که می خوام از کارهایی که یاد گرفتی انجامشون بدی رو بنویسم ولی وقت نمکنم ماشالله مگه شما واسه آدم وقت هم می گذاری که پا کامپیوتر بیام الانم شما خوابیدی و من هم همه کارهامو گذاشتم کنار تا واسه شما بنویسم گل پسرم تا 6 ماهگی یاد گرفته: روی شکم برگرده و دور خودش بچرخه و دقیقا وقتی 6ماه و 5 روزت بود یاد گرفتی که به تنهایی بنشینی و ما خیلی ذوق کردیم یاد گرفتی که از خودت صدای (بابابابابا.....)و (دَدَدَدَ...)در بیاری کاری که جدیدا یاد گرفتی انجام بدی دقیقا روز مبعث که شما 6ماه و 19روزت بود و ما رفته بودیم خونه مادر جون(مامان بابا)این بود که تونستی سینه خیز خودتو به سمت جلو بکشی قرررررررررربونت برم این هم که دقی...
1 خرداد 1393

آویز بچه

آخه پسر گلم، دیگه جا توی خونه نبود که تو اون بالا رفتی مگه تو لباسی که اون بالا آویزون شدی قربون پسر خوش اخلاقم برم که همیشه خنده رو لباشه ...
14 ارديبهشت 1393

علیرضا در مشهد

پسر دلبندم من و تو و بابا مصطفی رفتیم به پابوس امام رضا(ع) رفتیم واسه تشکر از آقا که دسته گلی مثل تو رو به ما داده بود . سفر خیییییلی خوبی بود و خییییلی خوش گذشت تو هم که پسر خوبی بودی و اصلا ما رو اذیت نکردی اونجا از امام رضا(ع) خواستم که تو رو واسمون حفظ کنه و کمک کنند تا تو رو اون جور که خودشون می پسندند تربیت کنیم انشالله باز هم قسمتمون بشه بریم به زیارت آقا ...
10 ارديبهشت 1393

پارک

روز جمعه بود ظهر تصمیم گرفتیم ناهار رو ببریم تو پارک بخوریم تا تو هم برای اولین بار پارک رفته باشی هوا عالی بود تو هم حسابی آفتاب خوردی البته وقتی رو زمین میخوابیدی چشماتو نمی تونستی باز کنی اون وقت برمیگشتی رو شکم تا آفتابم بهت نخوره خیلی بهمون خوش گذشت فقط چون شب واسه شام مهمون داشتیم و قرار بود مامان جون و خاله ودایی جون بیان خونمون زود برگشتیم ...
1 ارديبهشت 1393

دل نوشت

  پسر گلم امروز که دارم این مطالب رو می نویسم تو 5 ماه و 12روزت هست به این فکر می کنم که چقدر زود بزرگ شدی و این روزها چقدر سریع می گذره در عوض روزهایی که نبودی و به سختی می گذشت .امسال سر سفره هفت سین شادمان و مسرور بودم از بودنت در کنارم در حالیکه سال گذشته و سالهای قبل از اون در پای سفره هفت سین تو رو آرزو می کردم نوروز 93بهترین نوروز زندگی من بود چون تو در کنارم بودی . امشب که شب تولد حضرت فاطمه (س)و روز مادر است با همه وجودم به مادر بودنم می بالم و    یک لبخند زیبای تو بهترین هدیه عالم برای منه .   عزیز من ،امید زندگی من ، بهترینم ، خیییییییییلی دوستت دارم.   ...
31 فروردين 1393

شیطون بلا

سلام به همه خوش اومدید به وبلاگم مامانم منو لخت کرده تا هم لباسامو عوض کنه وهم ازم عکس بگیره نگاه به کله کچلم نکنید کهکه داره برق میزنه قول میدم موهام زود در بیاد ...
25 فروردين 1393