علیرضا گل پسرمعلیرضا گل پسرم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

علیرضا دردونه

عزیزان

 این هم ریحانه عسلی من (دختر خاله) که خیلی علیرضا رو دوست داره و گاهی این احساسات فوران میکنه و احساس مادری نسبت به علیرضا پیدا میکنه اون وقته که میخواد علیرضا رو بغلش کنه و حتی شیرش هم بده قربون هر دوتون برم   این هم آقاجون مهربونه(بابای مامان)که علیرضا رو هم خیلی دوست داره ما هم آقا جون رو خیلی دوست داریم ...
8 تير 1393

آب بازی

واااااااااای چقدر کیف میده آب بازی   عافیت باشه خوشگل مامان                                                                             ...
7 تير 1393

برنامه روزانه علیرضا

عسلی مامان وقتی که توی اتاق خواب خوابیدی و از خواب بیدار میشی و سرحالی راه می افتی میری پشت در اتاق خواب با در اتاق بازی می کنی همین جور عقب و جلو می بری تا اینکه در بسته می شه و شما هم پشت در می مونی و گریه می کنی حالا فکر کن من چطور باید بیام توی اتاق وقتی که شما به در اتاق چسبیدی؟؟؟ حالا به یه بساطی شما رو میاریم بیرون اون وقت میری توی آشپز خانه با در کابینت بازی می کنی اونو هی باز و بسته می کنی از اونجا خسته میشی میای بیرون میری سراغ حمام با اینکه به اندازه یه پله از سطح زمین بلند تره دستتو می گری به لبه حمام و خودتو بلند می کنی و میری توی حمام ،همین جور دستتو میزنی به کف حمام که یه کم مرطوبه؛ از اونجا میارمت بیرون میارمت داخل اتاق ...
3 تير 1393

دندونای علیرضا

  فونت زيبا ساز عسل مامان ، امروز دومین دندونتو در آووردی اولین دندونتم شنبه هفته پیش که خونه مامان جون(مامان مامان)بودیم در آورده بودی که مامان جون دندون کوچولوی خشگلت رو که یه ذره اش در اومده بود رو کشف کرد وقتی بهم گفت کلی ذوق کردم و حسابی بوست کردم آفرین به این پسملی زرنگم ...
31 خرداد 1393

هندوانه

عاشق هندونه خوردنتم عزیزم   بالاخره موفق شدی برش داری البته حسابی آبش رو در آوردی ...
31 خرداد 1393

سلللللللللللام

سلام به همه اونایی که به وبلاگ ما سر می زدند و ولی متاسفانه به وبلاگ به روز نشده مواجه می شدند تو این مدت خیلی درگیر بودم اولش که علیرضا مریض شد و یه هفته ای درگیر ویروسی بودیم که وارد بدن علیرضا جونننم شده بود و اونو راهی دکتر و آمپولش کرد که البته موفق شدیم اونو نابودش کنیم بعد از مریضی علیرضا هم امتحانای خودم شروع شد ما هم که کلا درس رو گذاشته بودیم واسه شب امتحان حسابی داغوووون شدیم که بالاخره امتحانا هم امروز تموم شد و با خیال راحت پای کامپیوتر نشستم ...
28 خرداد 1393

6 ماهگی

خیلی وقته که می خوام از کارهایی که یاد گرفتی انجامشون بدی رو بنویسم ولی وقت نمکنم ماشالله مگه شما واسه آدم وقت هم می گذاری که پا کامپیوتر بیام الانم شما خوابیدی و من هم همه کارهامو گذاشتم کنار تا واسه شما بنویسم گل پسرم تا 6 ماهگی یاد گرفته: روی شکم برگرده و دور خودش بچرخه و دقیقا وقتی 6ماه و 5 روزت بود یاد گرفتی که به تنهایی بنشینی و ما خیلی ذوق کردیم یاد گرفتی که از خودت صدای (بابابابابا.....)و (دَدَدَدَ...)در بیاری کاری که جدیدا یاد گرفتی انجام بدی دقیقا روز مبعث که شما 6ماه و 19روزت بود و ما رفته بودیم خونه مادر جون(مامان بابا)این بود که تونستی سینه خیز خودتو به سمت جلو بکشی قرررررررررربونت برم این هم که دقی...
1 خرداد 1393